گزارش حادثه پیش آمده در پيمايش دره مور
گزارش كامل برنامه تا چند روز ديگه از همين وبلاگ منتشر خواهد شد و اين تقريبا يه گزارش از عمليات اندادي است كه انجام شد. لازم به ذكر است كه ما تقريبا 2 كيلومتر داخل دره حركت كرده بوديم و با 5 فرود تقريبا 600 متر ارتفاع كم كرده بوديم كه حادثه پيش آمد و حبيب 20 متر سقوط كرد. حادثه راس ساعت 11.30 صبح روز شنبه در دره مور واقع در جنگل هاي سيسنگان اتفاق افتاد

عکس از وبلاگ ماگما
من ساعات بعد از حادثه را به چند بخش مهم تقسيم ميكنم .
1- شوك حاصل از حادثه :
حقيقتا تجربه همچنين حادثه اي بسيار نفس گير وديوانه كننده بود شايد به جرات ميتونم بگم كه اين چند ثانيه اول بعد از برخورد حبيب به زمين همه جا ساكت شد و به اندازه يك روز طول كشيد تا صداي فرياد حبيب به گوشمان رسيد ومقداري از فضاي سنگين حاصل از حادثه رو كم كرد ويه مقدار حالمون سر جاش اومد.
2- 20 دقيقه تا نيم ساعت اول : (آتل بندي وحمل مصدوم از داخل آب وحفره زير آبشار)
بعد از فرياد حبيب بچه هائي كه پايين بودن تونستن برن بالاي سرش . حبيب درد ميكشيد و فرياد ميزد. من خودم اون بالا خيلي حالم خراب بود نميدونستم اون پائين چه خبره يه دفعه حبيب مهسا رو صدا زد كه بياد بالاي سرش. اين يه كم منو دلداري داد كه حبيب انقدر خوب هست كه مهسا رو صدا ميزنه وميخواد ان بياد براي كمك .
دكتر مطيعي يه سري از وسائل كمك هاي اوليه خودشو وبچه ها رو گرفت و خيلي سريع فرود رفت ورفت بالاي سر حبيب فتاح ابراهيمي هم پشت سرش رفت براي كمك . ولي ما اون بالا هنوز هيچي نميدونستيم . يعني وضعيت حبيب چه طوره هر از چند گاهي فرياد هاي حبيب بلند ميشد و ما كه اون بالا بوديم نميدونستيم حال حبيب چه طوره . حدود 20 دقيقه تا نيم ساعت گذشت داد و فريادهاي حبيب زيادتر شد و ديديم كه 4 نفر حبيب رو با احتياط بلند كردن و از اب بيرون ميارن. بعد از اينكه بردنش يه جاي صاف يه اتيش درست كردن و مسكن زدن و اونجا روبروي ما دراز كشيد جلو اتيش . يه مقدار بچه ها از اون حال و هوا كه در اومدند شروع كردن به صحبت كردن و پرسيدن احوال حبيب از راه دور . افرين حبيب چه روحيه داري تو مرد خودش شروع كرد شوخي كردن صداي خنده بچه ها بلند شد .
3- پيدا كردن مسيري براي اطلاع رساني وامداد ورفتن به سمت بالا
خوب وضعيت يه مقدار خوب شد ولي هنوز كار مداوا رو حبيب داشت انجام ميشد .حامد هم پائين بود و خيلي زود ما بايد يه كاري ميكرديم وقت به سرعت ميگذشت و ما بايد يه راهي براي بيرون رفتن از دره پيدا ميكرديم من يه مقدار اومدم عقب و از تو شيار دره و تو افق از لابلاي انبوه برگ درختان آسمان آبي رو ميديدم. در اين قسمت از دره رو چند سنگ و درخت عدد 24 با رنگ قرمز نوشته شده بود كه با توجه به كهنگي رنگ ميخورد مال 5-6 سال پيش باشه. به هر حال اين نقطه با شيب زياد ( حدود 60 تا 70 درجه ) به بالا ميرفت. تصميم گرفتم يه نگاه بندازم ببينم راه ميده به بالا يا نه يه 100 – 120 متري اومدم بالا شيب كمتر شد حس كردم اگه بخوايم بريم بالا با توجه به حمل حبيب ميتونه مسيرخوب باشه .
اومدم پائين وقتي رسيدم پائين ديدم حامد و احسان و امير اومدن بالاي ابشار براي پيدا كردن راه و خبر كردن امداد. بهشون گفتم كه اين مسير بهتر ا ز جاهاي ديگه راه ميده. بچه ها چند تا گوشي گرفتن تا براي تماس هم ايرانسل و هم همراه اول رو با هم داشته باشن. ساعت 12:45 بود كه اونا رفتن.
بعد ازحدود يك ساعت و نيم يه صدا از پائين اومد كه ما از اين جا يه راه پيدا كرديم كه يك ساعته ميرسه جاده خاكي.
زود جمع كرديم همه رفتيم پائين از حامد اينا خبري نبود. تصميم گرفته شد همه بجز اشكان و مهسا و فتاح و آقا مرتضي و پويا برن بالا وكوله ها رو ببرن تا جاده خاكي وكوله و وسايل اضافي روتا اونجا كه ميتونن ببرن كه براي حمل حبيب دستمون باز باشه.
مسيري كه بچه پيدا كرده بودن نصف اولش مسير پر دار و درخت و سنگ لاخ با شيب تند بود و مابقي با شيب كمتر حالت تراورسي به سمت چپ داشت. يه ساعت بعد حدود ساعت 3.30 تا 4 رسيديم جاده خاكي وسايلو گذاشتيم لب جاده بچه ها شروع كردن به گرفتن شماره تلفن كي رو بگيريم اقاي ابادي خواه كه خاموش بود اقاي كفاش واقاي...... احسان كنعاني رو گرفتيم گفت كه به هلال احمر و اورژانس و آتش نشاني زنگ زده گفته بسكت ميخايم ولي نتيجه اي نگرفته بودن. حتي نميدونستن بسكت دقيقا چي هست!؟ گفته بودن آدرس كوچه يا خيابون ربدين تا ما بيايم ولي بچه ها گفته بودن ميتونيم مختصات بوديم كه با GPS بيايد تو جاده خاكي و لي گفته بودن كه ما همچين امكاناتي نداريم. گفتن كه با آقاي ناهيج رئيس هيت كوهنوردي هم از طريق رضا حنيفه تماس گرفتيم و قرار شده از آتش نشاني بسكت تهيه كنن و با نيسان بيان بالا. به احسان و حامد گفتيم در امتداد جاده خاكي بيايد به هم ميرسيم اين مسير كه پيدا شده خيلي راحت و قابل استفاده تر از اونطرف براي حمل حبيب به نظر ميرسه. براي شناسائي منطقه فؤاد و پريسا و نيما رفتن سمت چپ جاده و من و بيژن رفتيم سمت راست. وحيد و مريم و الهام موندن. ما بعد از يه ربع رسيديم به جائي كه جاده خاكي ساخته شده تمام شد و برگشتيم بچه هاي ديگه هم از اون طرف يه 45 دقيقه رفته بودن و تا نزديكياي گوسفند سرا برگشتن.
حدود ساعت 5:30 تا 6 بود. امير فلاحي با اسب سرو كلش پيدا شد پشت سرش يه نيسان با حامد و احسان و رضا حنيفه و اقاي ناهيج اومدن. اما متاسفانه آتش نشاني بجاي بسكت به اونا كيسخ حمل جسد داده بود!!!!!!
بعد از يه سري صحبت هاو مشورت كردن با بچه ها قرار شد احسان بره يه برانكاد درست كنه بياره. سوار نيسان شد رفت به سمت گوسفند سرا. يه اقاي محلي به نام ثاني مالميري يه برانكاد درست كرد كه از نظر سبكي واستهكام وكيفيت بايد تو موزه لور فرانسه نگهش دارن اونم تو نيم ساعت خيلي هنرمندانه سرو ته برانكاد و گرد كرده بود تا جا دست داشته باشه وتو 5-6 نقطه با تخته هاي صاف شده با پهناي 15 تا 20 سانتيمتر به هم ميخ شده بود. حامد و نيما هم با رضا حنيفه و اقاي ناهيج رفتن پائين .
وقتي احسان با برانكاد اومد خانم ها موندن بالا و اقاي وحيد عطائي وفؤاد هم موند پيششون بقيه رفتيم پائين.
نزديكاي شروع اون شيب انتهايي نامناسب منتج به دره بود كه ديدم اشكان و پوريا و فتاح كوله هاشونو دارن ميارن بالا قرار بود پوريا با نيسان بره آمبولانس بياره،فتاح با دكتر مساعديان يه مشورت بكنه و بعد دوتايي با اشكان برگردن براي كمك به حمل حبيب به بالا . ديگه هوا گرگ وميش شده بود هيچ خبري از نيروهاي كمكي نبود . تنها ما بوديم وما بوديم ما.
4 – بسكت كردن مصدوم
قبل از هر كاري با طناب هاي 4-5 ميلي محل اتصال هاي برانكاد رو خوب محكم كرديم .
بچه ها يك نقطه صاف اماده كردن و احسان يك طناب رو به صورت مارپيچ تابوند تا برانكاد رو رو اون بزاره . بعد از گره زدن طرفين طناب برانكاد رو رو طناب گذاشت .از اون طرف مهسا اتل حبيب و با تخته هاي جديد كه آقاي ثاني درست كرده بود آتل بندي جديد كرد. مهمترين قسمت بلند كردن حبيب وگذاشتن اون رو برانكاد بود. من دقيقا جائي قرار گرفتم كه امروز فهميدم شكسته ران پا كمي بالاتر از زانو.حبيب ميگفت جون مادرتون مواظب باشيد بنده خدا خيلي درد داشت . لابلاي اين حرفا بچه هاهم يه شوخي هايي ميكردن كه حبيب هم كم نميآورد و جواب ميداد .
وقتش كه رسيد به شمارش يكي از بچه ها حبيب رو با زير انداز بلند كرديم بدون اينكه يه آخ بگه گذاشتيم رو برانكاد.
بسكت كردن حبيب تا ساعت 9 شب طول كشيد هيچ خبري از نيروهاي امدادي نبود و همچنان تنها ما بوديم و ما بوديم و ما.
5 – حمل حبيب به سمت بالا
قرار شد كار حمل حبيب با هماهنگي احسان و گرفتن بسكت بوسيله 6 نفر يعني آقامرتضي و امير جلو، من و نيما وسط و اشكان و بيژن انتهاي بسكت رو شروع كنيم. بقيه بچه ها هم هر چي كه مونده بود گذاشتن تو كوله هاي باقي مونده وزباله ها رو هم ريختن تو يه پلاستيك بزرگ و رفتيم پاي اون قسمتي كه مسير حركت بود . حامد از 30-40 متر بالاتر يه كارگاه زد و طناب ريخت پائين. بستيم به قسمت جلوي بسكت كه با يه كارابين و 2 تا تسمه به طرفين بسكت وصل شده بود.
بالا كشيدن حبيب شروع شد. اين صعودهاي 30-40 متري توي قسمت سخت مسير براي 5 بار تكرارشد. يه 2ساعتي تو شيب تند تو تاريكي لابلاي درختان با شاخ برگ فراوان، با زحمت فراوان، كمك بچه ها، راه باز كردن حنيفه وآقاي ناهيج، جا عوض كردن بچه هافيكس كردن از كارگاه بالا توسط حامد براي استراحت بچه ها، تعويض دست، شيب اصلي رو پشت سر گذاشتيم ديگه حال نداشتيم. كمر و دست و پا همه خسته شده بودن ولي نصف ديگه مسير مونده بود هر جوري بود بايد ميرفتيم بالا شيب تند و تراورس كردن با بسكت خيلي مشكله نفرات سمت كوه بالاتر قرار ميگيرن تنظيم ارتفاع كار حركت رو سخت ميكنه. نميدونم ساعت چند بود ولي حدود 12 شب بود صداي بچه ها از بالا شنيده شد:"آمبولانس اومد، آمبولانس اومد ".
شنيدن اين كه آمبولانس اومده خيلي بهمون روحيه داد بيشتر از قبل انرژي گرفتيم وكمتر حبيب و زمين ميگذاشتيم . پوريا كه براي آوردن آمبولانس رفته بود شهر سرو كلش پيدا شد و كمكمون شد. ميگفت كه يه مقدار از مسير رو اشتباه رفته و وقتي برگشتن تو راه اصلي آمبولانس ميخواسته برگرده شهر. ميگفته كه بنزين داره تموم ميشه. گفت بهشون گفته اگه بخوايد برگردين ميخوابم جلوي ماشين بايد بيايد بالا سر مصدوم.خلاصه كه به هر طريق آورده بودشون اون بالا. براي تنظيم و روحيه دادن به بچه ها كار جالبي كرديم. پوريا عدد يك ميگفت و بقيه ميگفتن 2 و همين جور 1-2-1-2
15تا 20 دقيقه بعد بالا بوديم كه دخترا برامون دست زدن. عوامل اورژانس به جاي اينكه بيان به ما كمك كنن موبايلاشون رو در آوردن. يكي عكس ميگرفت و يكي فيلم.
يكي هم اومد كنار برانكادر و موبايلشو داد به دوستش كه ازش با مصدوم عكس بگيرن. انگار كه دور از جون يه شكار بزرگ زدن....!!!!!!
يه راست رفتيم لب امبولانس. حبيب رو گذاشتيم پائين و عوامل اورژانس با ديدن حبيب كه بسكت شده بود و اينكه خيلي ظريف به برانكاد با طناب فيكس شده بود و هيچ حركتي نداشت و اينكه آتل بندي شده بود فقط يه سرم بهش وصل كردن و همون جوري گذاشتيمش بالاي آمبولانس و حامد و بيژن همراه حبيب و آمبولانس رفتند.
6 – انتقال حبيب توسط آمبولانس به بيمارستان.
به گفته حامد و بيژن ساعت 2:40 دقيقه به بيمارستان رسيدن و بعد از عكس گرفتن و انجام كارهاي اوليه قرارشده كه صبح با آمبولانس بفرستنش تهران وخدا رو شكر فط يه شكستگي از ناحيه رون داشته.
با تشكر از سركار خانم دكتر مهسا مطيعي كه كمك هاي ايشان براي آتل بندي ومراقبت هاي ويژه بسيار مفيد بود همچنين دكتر فتاح ابراهيمي و دكتر روشن قواميان همچنين دوستان خوبم احسان كنعاني كه در تهيه برانكارد وساخت بسكت بسيار كمك كردند. همچنين حامد حواله دار سرپرست برنامه – اشكان افتخاري وهمسرشان الهام اميريان–بيژن لطفي - نيما اسكندري وهمسرشان پريسا شهبازان – اقاي فؤاد رضاپور و بچه هاي خوب كرمانشاه آقاي مرتضي زارع – پويا ازاداني- امير فلاحي - وحيد عطائي فر و همسرم مريم ساجدي صبا و خود مصدوم كه با صبر بسيار و تحمل درد زياد بعد 12 ساعت به آمبولانس رسيد.
همچنين تشكر وقدر داني ويژه از اقاي ثاني بومي نزديك به محل حادثه كه در تهيه برانكادر چوبي ودر اختيار گزاشتن اسب وديگر وسايل مورد نياز بسيار كمك بود.
وبا تشكر از اورژانس نوشهر كه با حضور خود در حمل مصدوم از مسيرجاده خاكي به بيمارستان ما را ياري دادند.
در پايان مجددا از تمام دوستاني كه مارا در اين امدادرساني ياري رساندند تشكر وقدرداني مي نمايم.
از صبح هرچي تلاش كرديم نتونستيم عكسها رو آپلود كنيم. در اولين فرصت اين كار هم انجام خواهد شد.
كيوان تتاپور
ضمنا در این باره بخوانید ماگما و دیار بیستون
می توان گفت: